ماشین کنار در بزرگى تو یکى از کوچه هاى قدیمى تجریش ایستاد. کیف کوچک دستیم رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم. ترس و دلهره امونم رو بریده بود. انقدر استرسم زیاد بود که احساس تهوع بهم دست میداد . راننده از ماشین پیاده شد و بى توجه به استرس …
ادامه نوشته »